جامعه شناسی ادبیات با فاصله گرفتن از عینیت ها و مادیت ها و گام نهادن در دنیای ذهینیت ها و آفرینش ها از آغاز، همواره آمیخته با بحث و جدل های نظری بوده و با وجود پیشرفت آن در طول زمان کمتر توافقی بر سر تعریف آن، تعیین شاخهها و قلمروی موضوعی آن از جنبه نظری و یا کارکردی و عملی دیده میشود و از این جهت دشواریها و ابهامات زیادی در آن وجود دارد. با توجه به تحقیقات نظری و تجربی در طول حیات این علم بین رشتهای و این شاخه از جامعهشناسی به جهت مخدوش بودن مرزهای آن با برخی گرایشات در حوزه ادبیات و هنر مانند نقد ادبی، زیباییشناسی و تاریخ ادبیات حد و رسم مشخص و دقیقی تعیین نشده است و موضوع و قلمروی پژوهشی آن تا حدی تابع ذوق و سلیقه ناخودآگاه محققین میباشد (شادرو، ۱۳۹۰).
برای شناخت حدی از قلمرو موضوعی و شاخههای پژوهشی جامعهشناسی ادبیات می توان از بحث فرانظریه و تعیین انگارههای عمده جامعهشناسی جرج ریتزر جامعهشناس معاصر امریکایی کمک گرفت. از سه انگارهای که وی مطرح میکند یعنی واقعیت اجتماعی، تعریف اجتماعی و رفتار اجتماعی شاید دو بخش اول به این بحث مرتبطتر باشد (عزیززاده،۱۳۸۸). در این انگارهها به سنتهای نظری جامعهشناسی و روشهای پژوهش پرداخته میشود. در نگاهی اجمالی به تحقیقات عمده جامعهشناسی ادبیات با توجه به قلمروی موضوعی (در یک تقسیم بندی کلی) دو رویکرد دیده میشود؛
۲-۱-۱-۱ سنت پوزیتیویستی تجربه گرایی
این رویکرد علاقمند به بررسی تولید و توزیع و نشر اثر ادبی با توجه به عوامل اجتماعی است.نظریههای کارکردگرایان در سنت پوزیتیویستی بر ساخت و کارکرد ادبیات و جامعه و پژوهشهایی تجربی تاکید کرده و برای یافتن قوانین حاکم بر آن تلاش میکنند و در همین راستا جامعهشناسی ادبیات را مطالعه تولید، توزیع و مصرف پدیده ادبی (کتاب) میدانند و با تعیین این قلمروی موضوعی سعی در پژوهشی برای یافتن توصیف یا تبییین همبستگیهای موجود میان متغیرها داشته و یا از طریق مطالعات تطبیقی تاریخی تحلیلهای جامعهشناختی پهن دامنه و قابل تعمیم در بهترین حالت و یا ساده و مختصر و کم دامنه در حد گزارشهای تحلیلی ارائه دهند.
به طور نمونه میتوان روبر اسکارپیت جامعهشناس فرانسوی معاصر را نمایندهای از این سنت نظری نام برد، وی در فصلی از کتاب خود جامعهشناسی ادبیات به مطالعه مختصر پدیده ادبی (کتاب) و تولید کننده (نویسنده) پرداخته است. مطالعهای در باب آنکه چگونه برخی نویسندگان در بستر زمان امکان جاودانگی مییابند و همچنین چه رویدادهایی گروههایی از نویسندگان را به صحنه میکشاند و جایگاه اقتصادی، اجتماعی آنها در چه وضعیتی قرار دارد و اینکه اساساً حرفه ادبی چگونه ظهور یافته است. سپس به حیطه توزیع پدیده ادبی (کتاب) توجه میکند و عمل انتشار و شبکه توزیع را مورد بررسی قرار داده و در نهایت به موضوع مصرف و رابطه اثر با خوانندگان عام و یا کارشناسان و شرایط مطالعه میپردازد. وی از روشهای اسنادی پرسشنامهای وآماری و مطالعات تطبیقی و تاریخی بهره برده تا به تعریف و توصیفی در هر بخش نایل آید و با ارائه گزارش و تحلیلهایی ساده وضعیت تولید و توزیع و نشر کتاب رادر بخشی از تاریخ اروپا (بیشتر فرانسه) نشان دهد.
برخی از منتقدین اثر اسکارپیت را نه جامعهشناسی ادبیات و نه جامعهشناسی پدیده ادبی بلکه جامعهشناسی کتاب دانستهاند. (دوران ،۱۳۸۳) عدهای معتقدند که جامعهشناسی کتاب یا جامعهشناسی اثر ادبی به جای ماهیت آفرینش ادبی، به مجموعهای از بررسیهای جامعهشناختی درباره چاپ، پخش و دریافت و پذیرش آثار ادبی اکتفا نمودهاند و در آن به مقولاتی چون تولید، توزیع و مصرف کتاب میپردازد. آنها ادعا میکنندکه «اسکارپیت این الگو را از حوزه اقتصاد به وام گرفته و اثر ادبی را تا حد کالایی که نویسنده آن را برای منافع مادی نوشته، ناشر برای نفع شخصی چاپ کرده و خواننده نیز نفعی مادی در آن میجوید، تقلیل داده است.» (غلام، ۱۳۸۳، ص۱۴۸).
ریتزر معتقد است که در انگاره واقعیت اجتماعی، نظریه پردازان ساختاری – کارکردی، موضوع مورد بررسی خود را با پارادایم واقعیت اجتماعی دنبال کرده و به مطالعه ساختارها و نهادها و نقش آنها بر اندیشه و کنش فردی میپردازند و روشهای آنها بیشتر در چارچوب روشهای کمی، آماری و مطالعات تطبیقی تاریخی قرار میگیرد (ریتزر، ۱۳۷۷).
۲-۱-۱-۲ سنت انتقادی دیالکتیکی
این رویکرد به مطالعه رابطه متن ومحتوای آفرینشهای ادبی و جامعه اقبال نشان میدهد. در این رویکرد که ریتزر از آن با عنوان انگاره تعریف اجتماعی یاد می کند، نظریه پردازان کنش، کنش متقابل نمادین، پدیدارشناسی، روششناسی مردم نگارانه و وجود گرایی اگزیستانسیالیسم قرار دارند.آنها موضوع مورد بررسی خود را تعریفی قرار میدهند که کنشگران از موقعیتهای اجتماعی خود به دست میدهند و تاثیر این تعریفها بر کنشها و کنشهای متقابل بعدی را مورد تاویل و تفسیر قرار میدهند. بنابراین بر روش مشاهده و مصاحبه (تاویل و هرمنوتیک) تاکید میکنند. پارادایم آنها الگوی ماکس وبر مبنی بر وحدت بخشی میان سطوح خرد و کلان و عین و ذهن است. (ریتزر ، ۱۳۷۷)
طیف وسیعی از جامعهشناسان ادبیات، نزدیک به این سنت نظری میباشند. نقطه اشتراک آنها در جامعهشناسی ادبیات پرداختن به محتوا و متن ادبی و ساختارهای معنایی مرتبط با حوزه اجتماعی است. نئومارکسیستهای هگلی چون جورج لوکاچ (متاثر از ماکس وبر) و متاثران برجستهای از او مانند لوسین گلدمن و فرانکفورتیهایی چون لئوونتال آلمانی که ازبنیان گذاران و یا جامعهشناسان ادبیات برجسته محسوب میشوند در این گروه جای دارند.هریک از نحلههای مختلف در این چارچوب کلی، افتراقات روشی گوناگونی دارند.
لوکاچ تحلیل جامعهشناسی ادبیات را مبتنی بر پیوند دیالکتیکی میان هنر (ادبیات) و جامعه میداند. وی دیدگاه دیالکتیکی ادبیات را نظام زیباییشناختی مستقلی میداند که با نظام مستقل جامعهشناختی تلفیق میشود و همواره میان این دو دیالوگ و رابطه متقابل قرار دارد.
گلدمن رویکرد روششناسانه خود را بر ساختارگرایی تکوینی و به رسمیت شناختن استقلال زیباییشناسی میگذارد. وی در روش خودمیکوشد «پیوند میان وحدت صورتهای هنری را با شرایط اجتماعی پیدایش آنها، به بیان دقیقتر پیوند میان ساختارهای حاکم بر جهان آثار را با ساختارهای آگاهی جمعی یا جهان نگری گروهها و طبقات اجتماعی روشن کند» (گلدمن ، ۱۳۷۱ ، ص ۵)
۲-۱-۲ بخش دوم: جامعهشناسی ادبیات
جامعه شناسی ادبیات به دو مقوله جدا از هم تقسیم می گردد. این مسئله ریشه در دوگانگی ذاتی این شاخه علمی دارد: ۱- جامعه شناسی پدیده ادبی ، ۲- جامعه شناسی آفرینش ادبی
این دو شاخه، هرچند مکمل هم نیستند اما به یکدیگر یاری می رسانند. شاخه اول را نمی توان در معنای واقعی جامعه شناسی ادبیات به شمار آورد؛ هرچند که می تواند «سهم بسزایی در بومی کردن این رشته در کشور ما داشته باشند» (کوثری، ۱۳۷۹، ص ۱۴). معنای واقعی جامعه شناسی ادبیات را باید در شاخه دوم دنبال نماییم. هریک از این دو قسمت، زیر مجموعه ها و شاخه های فرعی ای را شامل می شوند:
۲-۱-۲-۱ جامعهشناسی آفرینش ادبی
این قسم از جامعه شناسی بیشتر به ادبیات گرایش دارد و در واقع یکی از روش های علوم ادبیات است. «روش انتقادی که به متن و به معنای آن توجه دارد و با توجه به پدیده های اجتماعی، مانند ساختارهای ذهنی و شکل های آگاهی، در پی گسترش درک متن است و در مسیر پیشرفت خود، از ادبیات تطبیقی به جامعه شناسی جهان نگری ها گذر می کند» (لنار،۱۳۸۱، ص۹۱).
نکته مهم و در خور توجه این است که در جامعه شناسی آفرینش ادبی، بر استقلام نظام زیباشناختی ادبیات تأکید می گردد؛ چنان که بلینسکی معتقد است: «بی هیچ تردیدی، هنر باید بیش از هر چیز، هنر باشد و فقط در مرحله بعد می تواند روح و سمت گیری جامعه را در دوره ای مشخص بیان کند» (پوینده، ۱۳۸۱، ص ۴۳). از این رو، پیچیده ترین مباحث و نظریه های اساسی جامعه شناسی ادبیات در این حوزه ارائه شده اند؛ زیرا «مباحث مختلف فلسفی، ایدئولوژی، اعتقادی و جامعه شناختی، در این نوع تحقیقات به یکدیگر می پیوندند» (فاضلی، ۱۳۷۴، ص ۱۳۱) و مبانی دقیق ترین و کاربردی ترین نقدها و رهیافت های جامعه شناختی ادبی را سازمان می دهند. این حوزه مطالعاتی خود شامل دو نظرگاه متفاوت است: سنتی و جدید یا دیالکتیک
۱ـ دیدگاه سنتی: تحلیل محتوای ادبی
این دیدگاه را می توان «جامعه شناسی تجربی ادبیات»، یا «جامعه شناسی محتوایی ادبیات» نامید. این نظرگاه، آثار پایه گذاران جامعه شناسی ادبیات، همچون مادام دواستال و هیپولیت تن ، تا بسیاری از آثار جامعه شناختی معاصر، از جمله بیشتر آثار مارکسیستی سنتی را شامل می شود. به طور کلی، این دیدگاه «بر آن است تا پیوندی کمابیش فشرده میان محتوای آگاهی جمعی کل جامعه یا برخی گروه های خاص و محتوای آثار ادبی برقرار سازد» (گلدمن، ۱۳۸۱، ص ۷۲)
این دیدگاه شامل سه زیرشاخه زیر می شود:
۱- جامعه شناسی محتوای آثار ادبی (درون مایه ها): این رهیافت، روش پیشنهادی زالامانسکی، پژوهشگر فرانسوی می باشد که معتقد است در این نوع از مطالعات به محتوای متن از نظر تاثیری که بر آگاهی خواننده گذاشته، توجه میشود و تحلیلی که نویسنده از زوایای پنهان یا ایدئولوژی محتوای آثار ادبی یک دوره زمانی و اثر آن بر مخاطب، ارائه میدهد (زالامانسکی،۱۳۸۱). بنابراین آنچه در این روش مورد بررسی قرار می گیرد، «تعیین محتوای عقیدتی مجموعه ای از آثار در دورانی معین است… روشی برای شناخت الگوهای عقیدتی ای که برای تأثیرگذاری بر آگاهی خوانندگان به آنان عرضه شده است» (پوینده، ۱۳۸۱، ص ۳۸). به بیان دیگر، این روش سعی دارد تا با بررسی آثار ادبی دوره معین، دریابد که از خلال این آثار، چه محتوایی برای انباشتن ذهن خوانندگان به آنان عرضه می شود و در ضمن آن، چه راه حلی از سوی نویسنده در قالب ایدئولوژی او، به خواننده ارائه می گردد. بر حسب اینکه یک اثر در کدام نوع ادبی نگارش یافته باشد، پاسخ های خالق اثر متفاوت خواهد بود.
آنچه باعث نارسایی این روش می گردد، اصرار بیش از حد آن بر جدایی زیبایی¬شناسی و جامعه¬شناسی و اهمیت ندادن به وجه ادبی و زیبایی¬شناختی متون ادبی مورد بررسی و تمرکز صرف بر بعد محتوای اجتماعی این آثار است.
۲- اجتماعیات در ادبیات: در این بخش، هدف از بررسی آثار ادبی «استخراج، طبقه بندی و توصیف پیام و مضامین اجتماعی-سیاسی و فرهنگی و تاریخی است که آثار ادبی به مخاطبان خود انتقال داده اند» (فاضلی، ۱۳۷۴، ص ۱۳۰) و از ابعاد زیباییشناختی، لذتبخشی و اثر گذاری عمیق پیام صرف نظر خواهد شد(همان). در این روش بیشتر آثار ادبی بررسی میشوند که در آنها واقعیات اجتماعی و آگاهی جمعی به صورت بیواسطه و مستقیم بیان میشود. از این رو، این آثار، ارزش جامعه شناختی بسیار بالا و در مقابل، ارزش زیباشناختی اندکی دارند. «این بدان معناست که آفرینندهاین چنین آثاری نسبتا بیبهره از تخیل آفرینش گرانه است.» (گلدمن ، ۱۳۸۱، ص ۷۲) و تنها با نیروی آفرینندگی اندک خود «به توصیف یا روایت تجربه شخصی خود بسنده می کند، بی آنکه این تجربه را خلاقانه و هنرمندانه به جهان اثر منتقل سازد» (زالامانسکی، ۱۳۸۱، ص ۳۲۰)
۳- بررسی اندیشههای اجتماعی در ادبیات: این روش را باید ادامه روش پیشین دانست، البته با حوزه ای محدودتر، منسجم تر و اندکی اختصاصی تر. در واقع این مطالعات گزارشی تحقیقی از اندیشه اجتماعی (شاعران، نویسندگان، ادیبان و منتقدان) است و در چهارچوب تحلیلهای جامعهشناختی- ادبی با یافتن ابعاد زیباشناختی قرار نمیگیرد(فاضلی و کریم پور ، ۱۳۸۹). اگرچه در پژوهش های انجام شده بر مبنای این روش می توان نوعی گرایش به تحلیل اجتماعی و نگاه جامعه شناختی را دریافت، اما ایراد اساسی این روش در بهره گیری از اطلاعات جامعه شناختی به صورت کلی و غیرحرفه ای و عمل نکردن بر مبنای چارچوب های تحلیلی جامعه شناختی-ادبی است.
۲- دیدگاه دیالکتیکی: تحلیل ساختار ادبی
این دیدگاه به تلفیق، دیالوگ و رابطه متقابل میان ادبیات به عنوان نظام زیباییشناختی مستقل با نظام مستقل جامعهشناختی اهمیت قائل بوده و با توجه به کیفیت متن ادبی دو هدف را دنبال میکند «توضیح کارکرد اجتماعی اثر (تاثیر یا موقعیت اثر) و تشریح کارکرد عقیدتی یا انتقادی اثر. نظریههای دیالکتیکی فقط به کارکرد اجتماعی و اقتصادی ادبیات عامه پسند نمیپردازند بلکه مناسبات میان ساختارهای معنایی و روایی با منابع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی گروههای اجتماعی را نیز توضیح میدهند» (پوینده ،۱۳۸۱، ص ۲۳)
نظرگاه دیالکتیک که بنیان گذار راستین آن را لوکاچ دانسته اند، با آثار و نظریات گران قدر بزرگانی چون ژاک لنار، پیر زیما ، باختین، آدورنو ، و بخصوص کوهلر و گلدمن، به اوج خود رسیده است.
مهمترین نظریات جامعهشناسی ادبیات در نگرش دیالکتیکی در چهار بخش مطرح شده است:
۱- جامعهشناسی نقد اجتماعی: پیر زیما از بنیان گذاران این شاخه، تعریفی دقیق از این روش ارائه داده است؛ «نقد اجتماعی به معنای جامعهشناسی متن است، یعنی به جای آنکه مانند دیگر شاخههای جامعهشناسی ادبیات به درون مایهها و اندیشههای اثر بپردازد، به این مسئله توجه میکند که مسائل اجتماعی و منافع جمعی چگونه در عرصههای معنایی، نحوی و روایی بیان شده است.» (ایوتادیه ،۱۳۸۱، ص ۱۲۹)
۲- جامعهشناسی انواع ادبی: «انواع ادبی یک سلسله مراتب کامل است و وظیفه جامعهشناسی انواع ادبی، روشن کردن مناسبات گرایشهای نظام انواع ادبی با دگرگونیهای نظام اجتماعی است» (پوینده ،۱۳۸۱، ص ۲۶۵). انواع ادبی به دو نوع کلی جامعهشناسی شعر (نثر) و جامعهشناسی رمان تقسیم میشود، که در جامعهشناسی شعر به نوع ادبی حماسه، تعلیمی و مدح غنایی، طنز قابل تفکیک است. (فاضلی ،۱۳۸۹)
۳- جامعهشناسی ساختارگرای تکوینی: اندیشه پایهای این نظریه، اثر ادبی را کل واحدی از صورت و محتوا میداند که بیانگر آگاهی جمعی است. تاکید این نظریه بر قدرت آفرینشگری آگاهی جمعی گروههای اجتماعی است، نه فرد به تنهایی . در این روش «خصلت جمعی آفرینش هنری در انطباق با ساختارهای جامع اجتماعی» (گلدمن ،۱۳۷۱، ص ۶۹) قرار میگیرد و هر اثر ادبی در دو سطح بررسی میگردد: ۱- تفسیر به معنای روشن ساختن ساختار معنادار درونی اثر (یا همان خصلت جمعی آفرینش هنری) ۲- تشریح به معنای قرار دادن تفسیر در یک ساختار بیواسطه فراگیر (ساختارهای جامع اجتماعی) تا ضمن نمایاندن بیشینه آگاهی گروه یا طبقه خاص، تحول و تکوین ساختارهای اجتماعی جامعه نیز نشان داده شود.
۴- جامعهشناسی فاعل ادبی: جامعهشناسی فاعل ادبی، خالق اثر را کانون توجه خود قرار میدهد. این یک واقعیت است که نوع ادبی، توسط خالق اثر برگزیده میشود و این گزینش، «نشان دهنده تفسیر او از جامعه و جهان است». (پوینده ،۱۳۸۱، ص ۲۶۵).روش جامعهشناسی فاعل ادبی، از مفاهیم اساسی در جامعهشناسی اریش کوهلر است.
بنابراین جامعه شناسی ادبیات از طرفی با زمینههای اجتماعی چهار گانهای روبه رو است که عبارتند از: گستره محتوا و متن ادبی یا آفرینش ادبی، حوزه تولید (نویسندگان، ادیبان، شعرا، گروههای منتقد ادبی و….)، حیطه نشر و توزیع کتاب و ارزیابی مخاطبین و نوع خوانش آنها؛ و از طرف دیگر دو موضوع در تمام تحقیقات علمی این حیطهها در نظر گرفته میشود: رویکرد نظری و متدلوژی و روشهای جمع آوری اطلاعات. بنابراین شاخهها و گرایشهای جامعهشناسی ادبیات بستگی به انتخاب حیطههای چهارگانه دارد و مطالعات با نوعی از رویکردهای نظری و انتخاب متدولوژی مرتبط با آن انجام میشود.
۲-۱-۲-۲ جامعهشناسی تولید و نشر آثار ادبی
در آثار تحقیقی این روش، تحلیل های جامعه شناختی در زمینه تولید، توزیع و مصرف محصولات هنری و ادبی بر اساس داده های اطلاعاتی و آماری عرضه می شود و مطالعات بر محور بررسی پیوند میان شرایط اجتماعی و اقتصادی با فرایند تولید و نشر محصولات ادبی متمرکز است. نماینده اصلی محققان این حوزه، روبر اسکارپیت است.
۲-۱-۲-۳ جامعهشناسی خواندن
این بخش بر این اندیشه استوار است که جامعه پس از خلق اثر نیز وجود دارد. از این رو، به یقین، هر اثر به طور آشکار یا ضمنی، با مخاطبان و خوانندگانی روبه¬روست. این حوزه مطالعاتی به مواردی چون: نوع آثار ادبی عرضه شده در دوران معین، صور گوناگون دریافت و رمزخوانی آثار ادبی توسط خوانندگان و مدت زمان قابلیت بازخوانی و تعبیر هریک از آثار عرضه شده، می پردازد.
جامعه شناسی خواندن، خود شامل موارد زیر است:
برای دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت fumi.ir مراجعه نمایید. |